کلکش چه قایلست که صاحبقران نطق
|
|
یعنی که نفس ناطقه در جنبش الکنست
|
صوت صریر معجزش از روی خاصیت
|
|
در قوت خیال چنان صورت افکنست
|
کاکنون مزاج جذر اصم در محاورات
|
|
ده گوش و ده زبان چو بنفشه است و سوسنست
|
ای صاحبی که نظم جهان را بساط تو
|
|
چون آفتاب و روز جهان را معینست
|
در شرع ملک آیت فرمان تست و بس
|
|
نصی که بیتکلف برهان مبرهنست
|
در نسبت ممالک جاه تو ملک کون
|
|
نه کاخ و هفت مشعله و چار گلخنست
|
در آستین دهر چه غث و سمین نهاد
|
|
دست قضا که آن نه ترا گرد دامنست
|
از جوف چرخ پر نشود دست همتت
|
|
سیمرغ همت تو نه چو مرغان ارزنست
|
آن ابر دست تست که خاشاک سیل او
|
|
تاریخ عهد آذر و نیسان و بهمنست
|
برداشت رسم موکب باران و کوس رعد
|
|
وین مختصر نمونه کنون اشک و شیونست
|
تنگست بر تو سکنهی گیتی ز کبریات
|
|
در جنب کبریاء تو این خود چه مسکنست
|
وین طرفهتر که هست بر اعدات نیز تنگ
|
|
پس چاه یوسف است اگر چاه بیژنست
|
خود در جهان که با تو دو سر شد چو ریسمان
|
|
کاکنون همه جهان نه برو چشم سوزنست
|
ترف عدو ترش نشود زانکه بخت او
|
|
گاویست نیک شیر ولیکن لگدزنست
|
دشمن گریزگاه فنا زان به دست کرد
|
|
کاینجا بدیده بود که با جانش دشمنست
|
صدرا مرا به قوت جاه تو خاطریست
|
|
کاندر ازای فکرت او برق کودنست
|
وانجا که در معانی مدحت بکاومش
|
|
گویی جهازخانهی دریا و معدنست
|
گویند مردمان که بدش هست و نیک هست
|
|
آری نه سنگ و چوب همه لعل و چندنست
|
در بوستان گفتهی من گرچه جای جای
|
|
با سرو و یاسمین مثلا سیر و راسنست
|
در حیز زمانه شتر گربها بسیست
|
|
گیتی نه یک طبیعت و گردون نه یک فنست
|