در مدح کمال‌الدین محمود خال

علو سده‌ی مدح تو آن نیست که با آن فکرتی را پر و بالست
کسی چون در سخن گنجد که مدحش نه در اندازه‌ی وهم و خیالست
خود ادراک تو بر خاطر حرامست گرفتم شعر من سحر حلالست
کمالت چون تن‌اندر نطق ندهد چه جای حرف و صوت و قیل و قالست
ترا گردون سفال آید ز رتبت اگر چند اندر اقصای کمالست
مرا از طبع سنگین آنچه زاید صدای اصطکاک آن سفالست
پس آن بهتر که خاموشی گزینم که اینجا از من این خیر الخصالست
الا تا سال و مه را در گذشتن بد اختر در قیاس نیک فالست
بداختر خصم و نیکوفال بادی همی تاکون دور ماه و سالست
هلالی را که بر گردون نسبت ز تو امید صد جاه و جلالست
ز دوران در تزاید باد نورش الا تا بر فلک بدر و هلالست