در مدح دستور معظم ناصرالدین طاهربن المظفر گوید

ای بار خدایی که ز رای تو جهان را آن صبح برآمد که ز خورشید گزیرست
انگشت اشارت به کمالت نرسد زانک از پایه‌ی او هرچه نه قدر تو قصیرست
در ملک کمال تو همه چیز بیابند آن چیز که آن نیست ترا عیب و نظیرست
در موکب رای تو جنیبت کشیی کرد خورشید از آن بر حشم چرخ امیرست
در حضرت عالیت به خدمت کمری بست بهرام از آن والی اعمال خطیرست
آنجا که نه فرمان تو، بیداد و تعدیست وانجا که نه انصاف تو، فریاد و نفیرست
بر ملک فلک حکم کند دست دوامش ملکی که درو کلک همایونت وزیرست
هرکار که گردون نه به فرمان تو سازد هیهات که ناساخته چون سوسن و سیرست
از معرکه‌ی فتنه به عون تو برون شد ملکی که کنون در کف او فتنه اسیرست
تا دی مثل او مثل موزه و گل بود واکنون مثل او مثل موی و خمیرست
از شیر فلک روی مگردان که حوادث بر خصم تو آموخته چون یوز و پنیرست
این طرفه که چون دایره‌ها بر سر آبند وان نقش به نزد همه‌شان نقش حریرست
تا مجلس و دیوان فلک را همه وقتی ناهید زن مطربه و تیر دبیرست
در مجلس و دیوان تو صد باد چو ایشان تا نام صریر قلم و ناله‌ی زیرست
بیدار و جوان پیش تو هم دولت و هم بخت تا بخت جوان شیفته‌ی عالم پیرست