در مدح صدر سعید خواجه سعدالدین اسعد و عرض اخلاص

منت از کردگار دادگرست که ترا کار با نظام‌ترست
صدرآفاق وسعد دین که ز قدر قدمش جای تارک قمرست
این مراتب کنون که می بینی اثر جزو کلی قدرست
باش تا صبح دولتت بدمد کین لطایف نتیجه‌ی سحرست
ای جوادی که دست و طبع ترا کان دعاگوی و بحر سجده برست
پیش دست و دل تو ناچیزست هرچه در بحر و کان زر و گهرست
دم و کلک تو در بیان و بنان گرچه بر یار و خضم نفع و ضرست
غیرت روح عیسی است این یک خجلت چوب موسی آن دگرست
هرچه در زیر چرخ داناییست راستی پرتوی از آن هنرست
رانده‌ای بر جهان تو آن احکام کز خجالت رخ زمانه ترست
پیش دست تو ابر چون دودست بر طبع تو بحر چون شمرست
ذهن پاک تو ناطق وحی است نوک کلک تو منشی ظفرست
در حصار حمایت حزمت مرگ چون حلقه از برون درست
مابقی را ز خوان خود پندار هرچه بر خوان دهر ماحضرست
مه و خورشید شوخ و بی‌شرمند تا چرا بر سر توشان گذرست
جود تو آن شنیده این دیده مه مگر کور و آفتاب کرست
به حقیقت بدان که مثل تو نیست زیر گردون مگر که بر زبرست
آمدم با حدیث سیرت خویش که نمودار مردمان سیرست
به خدایی که در دوازده برج هفت پیکش همیشه در سفرست
عمل کارگاه صنعت اوست که سواد مه و بیاض خورست