هست با خامهی تو خام همه
|
|
هرچه صد ساله پختهی فکرست
|
ناوکت روز انتقام بدی
|
|
سپر دور فتنه و خطرست
|
در دو حالت که دید یک آلت
|
|
که همو ناوک و همو سپرست
|
با سر خامهی تو آمده گیر
|
|
هرچه در قبضهی قضا ظفرست
|
گردش آفتاب سایهی تست
|
|
زیر فیضی کز آسمان زبرست
|
زانکه دایم همای قدر ترا
|
|
هرچه در گردش است زیرپرست
|
شوخ چشمی آسمان دان اینک
|
|
بر سرت آسمان را گذرست
|
ورنه از شرم تو به حق خدای
|
|
کز عرق روی آفتاب ترست
|
گر کند دست در کمر با کوه
|
|
کینت کز پای تا به سر جگرست
|
بگسلد روز انتقام تو چست
|
|
هر کجا بر میان او کمرست
|
گر دهد خصم خواب خرگوشت
|
|
مصلحت را بخر که عشوه خرست
|
چرخ داند که ریشخندست آن
|
|
نه چو آن ریش گاوکون خرست
|
یک ره این دستبرد بنمایش
|
|
تا ببیند اگرنه کور و کرست
|
که به سوراخ غور کین تو در
|
|
به مثل موش ماده شیر نرست
|
آمدم با حدیث سیرت خویش
|
|
که نمودار مردمان سیرست
|
به خدایی که در دوازده میل
|
|
هفت پیکش همیشه در سفرست
|
تختهی کارگاه صنعت اوست
|
|
گر سواد مه و بیاض خورست
|
که مرا در وفای خدمت تو
|
|
گر به شب خواب و گر به روز خورست
|
چمن بوستان نعت ترا
|
|
خاطرم آن درخت بارورست
|
که ز مدح و ثنا و شکر و دعا
|
|
دایمش بیخ و شاخ و برگ و برست
|