در مدح صاحب ناصرالدین و تهنیت منصب

هست با خامه‌ی تو خام همه هرچه صد ساله پخته‌ی فکرست
ناوکت روز انتقام بدی سپر دور فتنه و خطرست
در دو حالت که دید یک آلت که همو ناوک و همو سپرست
با سر خامه‌ی تو آمده گیر هرچه در قبضه‌ی قضا ظفرست
گردش آفتاب سایه‌ی تست زیر فیضی کز آسمان زبرست
زانکه دایم همای قدر ترا هرچه در گردش است زیرپرست
شوخ چشمی آسمان دان اینک بر سرت آسمان را گذرست
ورنه از شرم تو به حق خدای کز عرق روی آفتاب ترست
گر کند دست در کمر با کوه کینت کز پای تا به سر جگرست
بگسلد روز انتقام تو چست هر کجا بر میان او کمرست
گر دهد خصم خواب خرگوشت مصلحت را بخر که عشوه خرست
چرخ داند که ریشخندست آن نه چو آن ریش گاوکون خرست
یک ره این دستبرد بنمایش تا ببیند اگرنه کور و کرست
که به سوراخ غور کین تو در به مثل موش ماده شیر نرست
آمدم با حدیث سیرت خویش که نمودار مردمان سیرست
به خدایی که در دوازده میل هفت پیکش همیشه در سفرست
تخته‌ی کارگاه صنعت اوست گر سواد مه و بیاض خورست
که مرا در وفای خدمت تو گر به شب خواب و گر به روز خورست
چمن بوستان نعت ترا خاطرم آن درخت بارورست
که ز مدح و ثنا و شکر و دعا دایمش بیخ و شاخ و برگ و برست