منصب از منصبت رفیعترست
|
|
هر زمانیت منصبی دگرست
|
این مناصب که دیدهای جزویست
|
|
کار کلی هنوز در قدرست
|
باش تا صبح دولتت بدمد
|
|
کاین هنوز از نتایج سحرست
|
پای تشریف صاحب عادل
|
|
که جهان را به عدل صد عمرست
|
ذکر تشریف شاه نتوان کرد
|
|
کان ز سین سخن فراخترست
|
در میانست و خاک پایش را
|
|
خاک بوسیده هرکه تاجورست
|
ورنه حقا که گفتمی بر تو
|
|
کافرینش به جمله مختصرست
|
بالله ار گرد دامن تو سزد
|
|
هرچه در دامن فلک گهرست
|
هرچه من بنده زین سخن گویم
|
|
همه از یکدگر صوابترست
|
سخنآرایی و لافی نیست
|
|
خود تو بنگر عیانست یا خبرست
|
من نمیگویم این که میگویم
|
|
تا تو گویی هباست یا هدرست
|
بر زبانم قضا همی راند
|
|
پس قضا هم بدین حدیث درست
|
ای جوادی که پیش دست و دلت
|
|
ابر چون دود و بحر چون شمرست
|
استخوان ریزهای خوان تواند
|
|
هرچه بر خوان دهر ماحضرست
|
هرکجا از عنایتت حصنی است
|
|
مرگ چون حلقه از برون درست
|
هرکجا از حمایتت حرزیست
|
|
در الم چون شفا هزار اثرست
|
باس تو شد چنانکه کاهربای
|
|
از ملاقات کاه بر حذرست
|
عنصرت مایهایست از رحمت
|
|
گرچه در طی صورت بشرست
|
خطوانت ز راستی که بود
|
|
همه خطهای جدول هنرست
|
وقت گفتار و گاه دیدارت
|
|
سنگ را سمع و خاک را بصرست
|
هست با خامهی تو خام همه
|
|
هرچه صد ساله پختهی فکرست
|
ناوکت روز انتقام بدی
|
|
سپر دور فتنه و خطرست
|
در دو حالت که دید یک آلت
|
|
که همو ناوک و همو سپرست
|
با سر خامهی تو آمده گیر
|
|
هرچه در قبضهی قضا ظفرست
|
گردش آفتاب سایهی تست
|
|
زیر فیضی کز آسمان زبرست
|
زانکه دایم همای قدر ترا
|
|
هرچه در گردش است زیرپرست
|
شوخ چشمی آسمان دان اینک
|
|
بر سرت آسمان را گذرست
|
ورنه از شرم تو به حق خدای
|
|
کز عرق روی آفتاب ترست
|
گر کند دست در کمر با کوه
|
|
کینت کز پای تا به سر جگرست
|
بگسلد روز انتقام تو چست
|
|
هر کجا بر میان او کمرست
|
گر دهد خصم خواب خرگوشت
|
|
مصلحت را بخر که عشوه خرست
|
چرخ داند که ریشخندست آن
|
|
نه چو آن ریش گاوکون خرست
|
یک ره این دستبرد بنمایش
|
|
تا ببیند اگرنه کور و کرست
|
که به سوراخ غور کین تو در
|
|
به مثل موش ماده شیر نرست
|
آمدم با حدیث سیرت خویش
|
|
که نمودار مردمان سیرست
|
به خدایی که در دوازده میل
|
|
هفت پیکش همیشه در سفرست
|
تختهی کارگاه صنعت اوست
|
|
گر سواد مه و بیاض خورست
|
که مرا در وفای خدمت تو
|
|
گر به شب خواب و گر به روز خورست
|
چمن بوستان نعت ترا
|
|
خاطرم آن درخت بارورست
|
که ز مدح و ثنا و شکر و دعا
|
|
دایمش بیخ و شاخ و برگ و برست
|
شعر من در جهان سمر زان شد
|
|
که شعار تو در جهان سمرست
|
گشتهام بینظیر تا که ترا
|
|
به عنایت به سوی من نظرست
|
آتش عشق سیم نیست مرا
|
|
سخنم لاجرم چو آب زرست
|
تا سه فرزند آخشیجان را
|
|
چار مادر چنانکه نه پدرست
|
ناگزیر زمانه باد بقات
|
|
تا ز چار و نه و سه ناگزرست
|
پای قدرت سپرده اوج فلک
|
|
تا جهان را فلک لگد سپرست
|