در مدح صاحب ناصرالدین و تهنیت منصب

منصب از منصبت رفیع‌ترست هر زمانیت منصبی دگرست
این مناصب که دیده‌ای جزویست کار کلی هنوز در قدرست
باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست
پای تشریف صاحب عادل که جهان را به عدل صد عمرست
ذکر تشریف شاه نتوان کرد کان ز سین سخن فراخ‌ترست
در میانست و خاک پایش را خاک بوسیده هرکه تاجورست
ورنه حقا که گفتمی بر تو کافرینش به جمله مختصرست
بالله ار گرد دامن تو سزد هرچه در دامن فلک گهرست
هرچه من بنده زین سخن گویم همه از یکدگر صوابترست
سخن‌آرایی و لافی نیست خود تو بنگر عیانست یا خبرست
من نمی‌گویم این که می‌گویم تا تو گویی هباست یا هدرست
بر زبانم قضا همی راند پس قضا هم بدین حدیث درست
ای جوادی که پیش دست و دلت ابر چون دود و بحر چون شمرست
استخوان ریزهای خوان تواند هرچه بر خوان دهر ماحضرست
هرکجا از عنایتت حصنی است مرگ چون حلقه از برون درست
هرکجا از حمایتت حرزیست در الم چون شفا هزار اثرست
باس تو شد چنانکه کاه‌ربای از ملاقات کاه بر حذرست
عنصرت مایه‌ایست از رحمت گرچه در طی صورت بشرست
خطوانت ز راستی که بود همه خطهای جدول هنرست
وقت گفتار و گاه دیدارت سنگ را سمع و خاک را بصرست