سماک رامح اگر نیزه بشکند چه عجب
|
|
کنون که پیش حوادث حمایتت سپرست
|
جهان امن ترا چون ارم دو صد حرمست
|
|
سپهر قدر ترا چون قمر دو صد قمرست
|
ز خواب امن تو در کون کس نشان ندهد
|
|
که جز به دیدهی بخت تو اندرون سهرست
|
عدو به خواب درست از فریب کین تو نیز
|
|
بدان دلیل که بیدار گنگ و کور و کرست
|
اگرچه مایهی خواب از رطوبت طبعست
|
|
خلاف نیست که آن از حرارت جگرست
|
شب حسود تو شامیست بیکرانه چنان
|
|
که روز حشر ز صبحش پگاه خیرترست
|
همیشه تا بشری راز روی مایه و سبق
|
|
چهار عنصر و نه چرخ مادر و پدرست
|
چو چار عنصرت اندر جهان تصرف باد
|
|
کزین چهار چو نه چرخ همتت زبرست
|
به قدر و جاه و شرف در جهان سمر بادی
|
|
که داد و دین و هنر در جهان ز تو سمرست
|
مباد جسم تو خالی ز جانت از پی آن
|
|
که جان ز جان تو دارد هرآنکه جانورست
|
به گام کام بساط زمانه را بسپر
|
|
که پای همت تو چون ملک فلک سپرست
|