در مدح امام اجل عالم صفی‌الدین عمر گحجواری

سماک رامح اگر نیزه بشکند چه عجب کنون که پیش حوادث حمایتت سپرست
جهان امن ترا چون ارم دو صد حرمست سپهر قدر ترا چون قمر دو صد قمرست
ز خواب امن تو در کون کس نشان ندهد که جز به دیده‌ی بخت تو اندرون سهرست
عدو به خواب درست از فریب کین تو نیز بدان دلیل که بیدار گنگ و کور و کرست
اگرچه مایه‌ی خواب از رطوبت طبعست خلاف نیست که آن از حرارت جگرست
شب حسود تو شامیست بی‌کرانه چنان که روز حشر ز صبحش پگاه خیرترست
همیشه تا بشری راز روی مایه و سبق چهار عنصر و نه چرخ مادر و پدرست
چو چار عنصرت اندر جهان تصرف باد کزین چهار چو نه چرخ همتت زبرست
به قدر و جاه و شرف در جهان سمر بادی که داد و دین و هنر در جهان ز تو سمرست
مباد جسم تو خالی ز جانت از پی آن که جان ز جان تو دارد هرآنکه جانورست
به گام کام بساط زمانه را بسپر که پای همت تو چون ملک فلک سپرست