ضبط ملک فلک اندیشه همی کرد شبی
|
|
زانشب اوراد مقیمان فلک قد وجبست
|
صاحبانه ملکا، هم نه چرا زانکه ترا
|
|
مدحت از حرف برونست چه جای لقبست
|
نام سلطان نه بدانست که تا خوانندش
|
|
بل برای شرف سکه و فخر خطبست
|
گوشهی بالش تو چیست کله گوشهی ملک
|
|
وندرو هم ز نسب رفعت و هم از حسبست
|
مسندت برتر از آنست که در صد یک از آن
|
|
چرخ را گنج تمنا و مجال طلبست
|
غرض از کون تو بودی که ز پروردن نخل
|
|
گرچه از خار گذر نیست غرض هم رطبست
|
آسمان دگری زانکه به همت جنبی
|
|
جنبش چرخ نه از شهوت و نه از غضبست
|
مه به نعل سم اسب تو تشبه میکرد
|
|
خاک فریاد برآورد که ترک ادبست
|
گرد جیش تو بشد بر همه اعضاش نشست
|
|
تاکه اجرب شد وانک همه سالش جربست
|
چرخ چون گوز شکستست از آن روی که ماه
|
|
چهره چون چهرهی بادام از آن پر ثقبست
|
خصم اگر لاف تقابل زند از روی حسد
|
|
حق شناسد که که بوالقاسم و که بولهبست
|
ور مقابل نهمش نیز به یک وجه رواست
|
|
تو چو خورشید به راس او چو قمر در ذنبست
|
رتبت شرکت قدرش نشود لازم ازآنک
|
|
دار او از خشب و تخت تو هم از خشبست
|
آخر از رابطهی قهر کجا داند شد
|
|
سرعت سیر نفاذت نه به پای هربست
|
ور کشد سد سکندر به مثل گرد بقاش
|
|
این مهندس که در افعال ورای تعبست
|
عقل داند که چو مهتاب زند دست به تیغ
|
|
رد تیغش نه به اندازهی درع قصبست
|
همه در ششدر عجزند و ترا داو به هفت
|
|
ضربه بستان و بزن زانکه تممی ندبست
|
تاکه تبدیل بد و نیک به سال و به مهست
|
|
تاکه ترتیب مه و سال به روزست و شبست
|
بیتو ترتیب شب و روز و مه و سال مباد
|
|
که ز سر جملهی آن مدت تو منتخبست
|
به می و مطرب خوشنغمه شعف بیش نمای
|
|
که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغبست
|