شهر پرفتنه و پر مشغله و پر غوغاست
|
|
سید و صدر جهان بار ندادست کجاست
|
دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود
|
|
چیست امروز که خورشید زمین ناپیداست
|
بارگاهش ز بزرگان و ز اعیان پر شد
|
|
او نه بر عادت خود روی نهان کرده چراست
|
دوش گفتند که رنجور ترک بود آری
|
|
بار نادادنش امروز بر آن قول گواست
|
پرده دارا تو یکی درشو و احوال بدان
|
|
تا چگونه است بهش هست که دلها درواست
|
ور ترا بار بود خدمت ما هم برسان
|
|
مردمی کن بکن این کار که این کار شماست
|
ور توانی که رهی بازدهی به باشد
|
|
تا درآییم و سلامیش کنیم ار تنهاست
|
ور چنانست که حالیست نه بر وفق مراد
|
|
خود مگو برگ نیوشیدن این حال کراست
|
که تواند که به اندیشه درآرد به جهان
|
|
کز جهان آنکه جهان صد یک ازو بود جداست
|
وانکه باقی به مدد دادن جاهش بودی
|
|
نعمت و ایمنی امروز نه در حال بقاست
|
وانکه برخاست ازو رسم بدی چون بنشست
|
|
چون چنین است بهین کاری تسلیم و رضاست
|
آفریده چکند گر نکشد بار قضا
|
|
کافرینش همه در سلسلهی بند قضاست
|
والی ما که سپهر است ولایت سوز است
|
|
وای کین والی سوزنده به غایت والاست
|
اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
|
|
گر تو گویی که ز من درگذرد این سوداست
|
چه توان کرد برون شد ز قضا ممکن نیست
|
|
دامن از عمر بیفشاند و به یک ره برخاست
|
ای ز اولاد پیمبر وسط عقد مپرس
|
|
کز فراق تو بر اولاد پیمبر چه عناست
|
وی دو قرن از کرمت برده جهان برگ و نوا
|
|
تو چه دانی که جهان بیتو چه بیبرگ و نواست
|
به وفات تو جهان ماتم اولاد رسول
|
|
تازهتر کرد مگر سلخ رجب عاشوراست
|
از فنای چو تویی گشت مبرهن ما را
|
|
که تر و خشک جهان رهرو سیلاب فناست
|
با تو گیتی چو جفا کرد وفا با که کند
|
|
وین عجب نیست که خود عادت او جمله جفاست
|