در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر

اگر چه دل هدف تیر محنت است و غمست وگرچه تن سپر تیغ آفتست و بلاست
ز روزگار خوشست این همه جز آنکه لبم ز دست‌بوس خداوند روزگار جداست
خدایگان وزیران مشرق و مغرب که در وزارت صاحب شریعت وزراست
سپهر فتح ابوالفتح طاهر آن صاحب که بر سپهر کمالش سپهر کم ز سهاست
پناه ملت و پشت هدی و ناصر دین که دین و ملت ازو جفت نصرتست وبهاست
جهان خواجگی و خواجه‌ی جهان که به جاه به خواجگان ممالک برش علو و علاست
زمانه ملکی کز کلک و خاتمش در ملک هزار بند و گشاد و هزار برگ و نواست
ز بار حلمش در جرم خاک استسلام ز تف قهرش در طبع آن استسقاست
ز قدر اوست که تار سپهر با پودست ز عدل اوست که خار زمانه با خرماست
قضاش گفت به دستت دهم زمام جهان زمانه گفت که او خود جهان مستوفاست
قدر نمود که حکم تو بر قضا فکنم سپهر گفت که او خود به نفس خویش قضاست
در آن ریاض که طوبی نمود سایه به خلق چه جای غمزه‌ی بید وکرشمهای گیاست
در آن مصاف که خیل ملائکه صف زد چه حد خنجر هندی و نیزه‌ی بطحاست
به خط طاعت و فرمان درش وحوش و طیور به زیر سایه‌ی عدل اندرش رجال و نساست
ایا سپهر نوالی که پیش صدق سخات سخای ابر دروغ و نوال بحر دغاست
به پیش رفعت تو چرخ گوییا پست است به جای دانش تو عقل گوییا شیداست
ایا زمانه مثالی که امر و نهی ترا به روزگار بدارند و کار دست و دهاست
تو آن کسی که ز بهر ثنا و مدحت تو به مادح تو پر از روزگار مدح و ثناست
به درگه تو فلک را گذر به پای ادب به جانب تو قضا را نظر به عین رضاست
عیار قدر تو آن اوجها که بر گردون عیال دست تو آن موجها که در دریاست