خود کرم باشد که چشمی کز جهان روشن به تست
|
|
هرشبی پر باشد از خون و تهی باشد ز خواب
|
از فلک در بندگی تو سپر هم نفکنم
|
|
گر به خون من کند تیغ حوادث را خضاب
|
نیست در علمم که جز تو کس خداوندم بود
|
|
هست بر علمم گوا من عنده امالکتاب
|
دانی آخر چون تویی را بد نباشد چون منی
|
|
چون کنم برداشتم از روی این معنی نقاب
|
گر تو خواهی ور نخواهی بندهام تا زندهام
|
|
این سخن کوتاه شد، والله اعلم بالصواب
|
تا خیام چرخ را نبود شرج همچون ستون
|
|
تا طناب صبح را نبود گره چونان که تاب
|
در جهان جاه لشکرگاه اقبال ترا
|
|
خیمه اندر خیمه بادا و طناب اندر طناب
|
عرض تو چون جرم گردون باد ایمن از فساد
|
|
عمر تو چون دور گردون باد فارغ از حساب
|
از بلندی پایگاه دولتت فوق الفلک
|
|
وز نژندی جایگاه دشمنت تحت التراب
|