در مدح صاحب مجدالدین ابوالحسن عمرانی

خود کرم باشد که چشمی کز جهان روشن به تست هرشبی پر باشد از خون و تهی باشد ز خواب
از فلک در بندگی تو سپر هم نفکنم گر به خون من کند تیغ حوادث را خضاب
نیست در علمم که جز تو کس خداوندم بود هست بر علمم گوا من عنده ام‌الکتاب
دانی آخر چون تویی را بد نباشد چون منی چون کنم برداشتم از روی این معنی نقاب
گر تو خواهی ور نخواهی بنده‌ام تا زنده‌ام این سخن کوتاه شد، والله اعلم بالصواب
تا خیام چرخ را نبود شرج همچون ستون تا طناب صبح را نبود گره چونان که تاب
در جهان جاه لشکرگاه اقبال ترا خیمه اندر خیمه بادا و طناب اندر طناب
عرض تو چون جرم گردون باد ایمن از فساد عمر تو چون دور گردون باد فارغ از حساب
از بلندی پایگاه دولتت فوق الفلک وز نژندی جایگاه دشمنت تحت التراب