در مدح ابوالمعالی مجدالدین بن احمد

ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب خطت کشیده دائره‌ی شب بر آفتاب
زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب
آنجا که زلف تست همه یکسره شب است وانجا که روی تست همه یکسر آفتاب
باغیست چهره تو که دارد ستاره‌بار سرویست قامت تو که دارد بر آفتاب
بر ماه مشک داری و بر سرو بوستان در لاله نوش داری و در عنبر آفتاب
گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب
از چهره آفتابی و از بوسه شکری بس لایق است با شکرت همبر آفتاب
انگیختست حسن تو گل با مه تمام وامیخته است لفظ تو با شکر آفتاب
گر نایب سپهر نشد زلف تو چرا در حلقه ماه دارد و در چنبر آفتاب
خالیست بر رخ تو بنامیزد آنچنانک خواهد همی به خوبی ازو زیور آفتاب
گویی که نوک خامه‌ی دستور پادشاه ناگه ز مشک شب نقطی زد بر آفتاب
مخدوم ملک‌پرور و صدر جهان که هست در پیش بارگاهش خدمتگر آفتاب
فرزانه مجد دولت و دین کز برای فخر داد ز رای روشن او رهبر آفتاب
عالی ابوالمعالی بن احمد آنکه اوست از مخبر آسمانی و از منظر آفتاب
لشکرکشی که هستش لشکرگه آسمان فرمان‌دهی که هستش فرمانبر آفتاب
بر طالع قویش دعاگوی مشتری بر طلعت شهیش ثناگستر آفتاب
هر صبحدم بسوزد بهر بخور او مشک سیاه شب را در مجمر آفتاب
کامل ز ذات اوست خردپرور آدمی قاهر ز جود اوست گهرپرور آفتاب
بر منبری که خطبه‌ی مدحش ادا کنند بوسد ز فخر پایه‌ی آن منبر آفتاب
زیبد زمانه را که کند بهر مدح او خامه شهاب و نقش شب و دفتر آفتاب