در مدح خواجه ناصرالدین طاهر

نصر فزاینده باد ناصر دین را صدر جهان خواجه‌ی زمان و زمین را
صاحب ابوالفتح طاهر آنکه ز رایش صبح سعادت دمید دولت و دین را
آنکه قضا در حریم طاعتش آورد رقص کنان گردش شهور و سنین را
وانکه قدر در ادای خدمتش افکند موی‌کشان گردن ینال و تگین را
وانکه به سیر و سکون یمین و یسارش نطق و نظر داده‌اند کلک و نگین را
قلزم و کان را نه مستفید نخست‌اند کلک و نگین آن یسار و اینت یمین را
پای نظر پی کند بلندی قدرش رغم اشارت‌کنان شک و یقین را
قفل قدر بشکند تفحص حزمش کفش نهان خانهاء غث وسمین را
غوطه توان داد روز عرض ضمیرش در عرق آفتاب چرخ برین را
حسرت ترتیب عقد گوهر کلکش در ثمین کرده اشک در ثمین را
بی‌شرف مهر خازنش ننهادست در دل کان آفتاب هیچ دفین را
بی‌مدد عزم قاهرش نگشادست کوکبه‌ی روزگار هیچ کمین را
واهب روح ازپی طفیل وجودش قابل ارواح کرده قالب طین را
جز به در جامه خانه کرم او کسوت صورت نمی‌دهند جنین را
تا افق آستانش راست نکردند شعله نزد روز نیک هیچ حزین را
بی‌دم لطفش به خاک در بنشاندند باد صبا را نه بلکه ماء معین را
فاتحه‌ی داغش از زمانه همی خواست شیر سپهر از برای لوح سرین را
گفت قضا کز پی سباع نوشتست کاتب تقدیر حرز روح امین را
ای ز پی آب ملک و رونق دولت دافعه‌ی فتنه کرده رای رزین را
وز پی احیای دین خزان و بهاری بر سر خر زین ندیده خنگ تو زین را