باز این چه جوانی و جمالست جهان را
|
|
وین حال که نو گشت زمین را و زمان را
|
مقدار شب از روز فزون بود بدل شد
|
|
ناقص همه این را شد و زاید همه آن را
|
هم جمره برآورد فرو برده نفس را
|
|
هم فاخته بگشاد فروبسته زبان را
|
در باغ چمن ضامن گل گشت ز بلبل
|
|
آن روز که آوازه فکندند خزان را
|
اکنون چمن باغ گرفتست تقاضا
|
|
آری بدل خصم بگیرند ضمان را
|
بلبل ز نوا هیچ همی کم نزند دم
|
|
زان حال همی کم نشود سرو نوان را
|
آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت
|
|
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را
|
گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین
|
|
از گرد چرا رنگ دهد آب روان را
|
خوش خوش ز نظر گشت نهان، راز دل ابر
|
|
تا خاک همی عرضه دهد راز نهان را
|
همچون ثمر بید کند نام و نشان گم
|
|
در سایهی او روز کنون نام و نشان را
|
بادام دو مغزست که از خنجر الماس
|
|
ناداده لبش بوسه سراپای فسان را
|
ژاله سپر برف ببرد از کتف کوه
|
|
چون رستم نیسان به خم آورد کمان را
|
که بیضهی کافور زیان کرد و گهر سود
|
|
بینی که چه سودست مرین مایه زیان را
|
از غایت تری که هواراست عجب نیست
|
|
گر خاصیت ابر دهد طبع دخان را
|
گر نایژهی ابر نشد پاک بریده
|
|
چون هیچ عنان باز نپیچد سیلان را
|
ور ابر نه در دایگی طفل شکوفه است
|
|
یازان سوی ابر از چه گشادست دهان را
|
ور لالهی نورسته نه افروخته شمعیست
|
|
روشن ز چه دارد همه اطراف مکان را
|
نی رمح بهارست که در معرکه کردست
|
|
از خون دل دشمن شه لعل سنان را
|
پیروز شه عادل منصور معظم
|
|
کز عدل بنا کرد دگرباره جهان را
|
آن شاه سبک حمله که در کفهی جودش
|
|
بیوزن کند رغبت او حمل گران را
|