ای کرده خجل نسیم خلقت | در ساحت بوستان صبا را | |
طبع تو که ابر ازو کشد در | یک تعبیه کرده صد سخا را | |
دست تو که کوه او برد کان | صد گنج نهاده یک عطا را | |
در بزم امل ز بخشش تو | محروم ندیده جز ریا را | |
در رزم اجل ز کوشش تو | زنهار نخواست جز وبا را | |
در عالم معدلت صبا یافت | از عدل تو معتدل هوا را | |
از غیرت رایتت فلک دید | در خط شده خط استوا را | |
روزی که فتد خس کدورت | در دیده هوای با صفا را | |
در گرد ز مرد باز دارد | چون ظلمت چشمهی ضیا را | |
از رمح چو مار کرده پیچان | چون کرده به دیده اژدها را | |
از لعل حجاب سازد الماس | رخسارهی همچو کهربا را | |
گه حسرت سر بود کله را | گه فرقت تن بود قبا را | |
در دیدهی فتح جای سازد | از کوری دشمنان لوا را | |
پیش تو زمین اگر نبوسد | منکر المی رسد فنا را | |
عکس سپر سهیل شکلت | از پای درآورد سها را | |
تا روی به خطهی خراسان | آوردی و مانده مر ختا را | |
اینجا ز صواب رای عالیت | یک شغل نمیرود خطا را | |
چون نیک نظر کنم نزیبد | چون نام تو زیوری ثنا را | |
از کعبه چو بگذری نباشد | چون سدهت قبلهی دعا را | |
از تیغ تو ای بقای دولت | ناموس تبه شود قضا را |