روایح کرمت با ستیزهرویی طبع
|
|
خواص نیشکر آرد مزاح کسنی را
|
حرارت سخطت با گران رکابی سنگ
|
|
ذبول کاه دهد کوههای فربی را
|
دو مفتیاند که فتوی امر و نهی دهند
|
|
قضا و رای تو ملک ملک تعالی را
|
بهر چه مفتی رایت قلم به دست گرفت
|
|
قضا چو آب نویسد جواب فتوی را
|
تبارکالله معیار رای عالی تو
|
|
چو واجبست مقادیر امر شوری را
|
هر آن مثال که توقیع تو بر آن نبود
|
|
زمانه طی نکند جز برای حنی را
|
ز غایت کرم اندر کلام تو نی نیست
|
|
در اعتقاد تو ضد است نون مگر یی را
|
به هیچ لفظ تو نون هم به یی نپیوندد
|
|
وجود نیست مگر در ضمیر تو نی را
|
به بارگاه تو دایم به یک شکم زاید
|
|
زمانه صوت سال و صدای آری را
|
وجود بیکف تو ننگ عیش بود چنان
|
|
که امن و سلوت میخواند من و سلوی را
|
وجود جود تو رایج فتاد اگرنه وجود
|
|
به نیمه باز قضا میفروخت اجری را
|
زهی روایح جودت ز راه استعداد
|
|
امید شرکت احیا فکنده موتی را
|
چو روز جلوهی انشاد راوی شعرم
|
|
به بارگاه درآرد عروس انشی را
|
به رقص درکشد اندر هوای بارگهت
|
|
هوای مدح تو جان جریر و اعشی را
|
اگرچه طایفهای در حریم کعبهی ملک
|
|
ورای پایهی خود ساختند ماوی را
|
به پنج روز ترقی به سقف او بردند
|
|
چو لات و عزی اطراف تاج و مدری را
|
شکوه مصطفویت آخر از طریق نفاذ
|
|
ز طاقهاش درافکند لات و عزی را
|
طریق خدمت اگر نسپرند باکی نیست
|
|
زمانه نیک شناسد طریق اولی را
|
ز چرخ چشمهی تیغ تو داشتن پر آب
|
|
ز خصم نایژهی حلق بهر مجری را
|
ز باس کلک تو شمشیر فتنه باد چنان
|
|
که تیغ بید نماید به چشم خنثی را
|