در مدح ناصرالدین ابوالفتح

صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را
نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک ببرد آب همه معجزات عیسی را
بهار در و گهر می‌کشد به دامن ابر نثار موکب اردیبهشت و اضحی را
مذکران طیورند بر منابر باغ ز نیم شب مترصد نشسته املی را
چمن مگر سرطان شد که شاخ نسترنش طلوع داده به یک شب هزار شعری را
چه طعن‌هاست که اطفال شاخ می‌نزنند به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را
کجاست مجنون تا عرض داده دریابد نگارخانه‌ی حسن و جمال لیلی را
خدای عز و جل گویی از طریق مزاج به اعتدال هوا داده جان مانی را
صبا تعرض زل بنفشه کرد شبی بنفشه سر چو درآورد این تمنی را
حدیث عارض گل درگرفت و لاله شنید به نفس نامیه برداشت این دو معنی را
چو نفس نامیه جمعی ز لشکرش را دید که پشت پای زدند از گزاف تقوی را
زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را خواص نطق و نظر داد بهر انهی را
چنانکه سوسن و نرگس به خدمت انهی مرتبند چه انکار را، چه دعوی را
چنار پنچه گشاده است و نی کمر بسته است دعا و خدمت دستور و صدر دنیی را
سپهر فتح ابوالفتح آنکه هست ردای ز ظل رایت فتحش سپهر اعلی را
زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت مثر ید بیضاست دست موسی را
نموده عکس نگینت به چشم دشمن ملک چنانکه عکس زمرد نموده افعی را
ز کنه رتبت تو قاصر است قوت عقل بلی ز روز خبر نیست چشم اعمی را
قصور عقل تصور کند جلالت تو اساس طور تحمل کند تجلی را
به خاکپای تو صد بار بیش طعنه زدست سپهر تخت سلیمان و تاج کسری را