نام وصل اندر زبانی افکنی
|
|
تا دلم را در گمانی افکنی
|
راست چون جان بر میان بندد دلم
|
|
خویشتن را بر کرانی افکنی
|
از جهان آن دوست داری کاتشی
|
|
هر زمان اندر جهانی افکنی
|
چشمت اندر تیر بارانش افکند
|
|
زلف چون در حلق جانی افکنی
|
چون قرین شادیی خواهم شدن
|
|
بر سپهر غم قرانی افکنی
|
گر کنم در عمر دندانی سپید
|
|
در نوالهام استخوانی افکنی
|
پادشاهی در نکویی چت زیان
|
|
گر نظر بر پاسبانی افکنی
|
طالعی داری که خورشیدی شود
|
|
سایه گر بر آسمانی افکنی
|
هجر را گویی که کار انوری
|
|
بوک با نام و نشانی افکنی
|
با سروکاری چنینش درخورست
|
|
اینکه در پای چنانی افکنی
|