با من اندر گرفتهای کاری | کان به عمری کند ستمکاری | |
راستی زشت میکنی با من | روی نیکو چنین کند آری | |
بعد از این هم بکش روا دارم | هیچ ممکن شود که یکباری | |
روزگارم گلی شکفت از تو | که به عمری چنان نهد خاری | |
گویمت بوسهای مرا گویی | گفتهاند این حدیث بسیاری | |
لیکن ار عشوه بایدت بدهم | نبود یاد کرد خرواری | |
بوسه در کار تو کنم چه شود | گر برآری به خندهای کاری | |
چون رخانم سیاه خواهی کرد | سر دندان سپید کن باری | |
جان به دلال وصل تو دادم | گفتم این را بود خریداری | |
گفتم ار رایگانکم ندهی | بخرندت به تیز بازاری |