یاد میدار کانچه بنمودی | در وفا برخلاف آن بودی | |
حال من دیده در کشاکش هجر | وصل را هیچ روی ننمودی | |
ناز تنهات بود عادت و بس | خوش خوش اکنون جفا درافزودی | |
بوسهای خواستم نبخشیدی | نالها کردم و نبخشودی | |
وعدهایی دهی بدان دیری | پس پشیمان شوی بدین زودی | |
راستی باید از لبت خجلم | که بسی خرجهاش فرمودی | |
خدمت من بدو رسان و بگو | چونی از درد سر برآسودی | |
انوری این چه شیوهی غزلست | که بدان گوی نطق بربودی | |
دامن از چرخ برکشید سخن | تا تو دامن بدو بیالودی |