تا که دستم زیر سنگ آوردهای | راستی را روز من شب کردهای | |
از غم عشق تو دل خون میخورد | وای آن مسکین که با او خوردهای | |
یک به ریشم کم کن از آهنگ جور | گرنه با ایام در یک پردهای | |
دل همی دزدی و منکر میشوی | بازیی نیکو به کو آوردهای | |
با چنین دست اندرین بازی مگر | سالها این نوع می پروردهای | |
انوری دم درکش و تسلیم کن | کین ستم بر خویشتن خود کردهای |