چو کرد خیمهی حسنت طناب خویش مکین
|
|
خروش عمر برآمد ز آسمان و زمین
|
جهانیان همه واله شدند و میگفتند
|
|
یکی که کو تن و جان و یکی که کو دل و دین
|
شگفت ماندم در بارگاه دولت تو
|
|
از آنکه دیدم از این دیدهی حقیقتبین
|
رواق حجرهی دل ساخت سمت بهر تو بخت
|
|
براق روضهی جان کرد عقل بهر تو زین
|
سوئال کردم دوش از خیال بوالعجبت
|
|
که از چه حیله شوم زان دو لعل شکرچین
|
چو یافت موی تو در کوی دلبری امکان
|
|
چو یافت روی تو در راه عاشقی تمکین
|
ز جزع حاصل در حال شد روان پیدا
|
|
به جادوان حزین و به ساکنان حزین
|
یکی به حیله همی گفت موسی آمد هان
|
|
یکی به مرو همی گفت عیسی آمد هین
|