بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم | زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم | |
ز حال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد | بگویم شمهای با تو ترا معلوم گردانم | |
به دندان مزد جان خواهی که آیی یک زمان با من | گواه آری روا باشد حریف آب دندانم | |
مرا گویی چه داری تو که پیش من کشی آنرا | چه دارم هرچه دارم من نشاید آن ترا دانم | |
یکی دریای خون دانم که آنرا دیده میگویم | یکی وادی غم دانم که آنرا دل همی خوانم |