ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم | نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم | |
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهی کارم | نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم | |
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی | مکن تکلیف ناواجب که بیدل صبر نتوانم | |
اگر با من نخواهی ساخت جانم همچو دل بستان | که بیوصل تو اندر دل وبال دل بود جانم |