عمر بیتو به سر چگونه برم | که همی بیتو روز و شب شمرم | |
خونها از دو دیده پالودم | رخنه رخنه شد از غمت جگرم | |
تو ز شادی و خرمی برخور | که من از تو بجز جگر نخورم | |
مگر این بود بخششم ز فلک | که ز دست غم تو جان نبرم | |
چند برتافتم ز کوی تو روی | با قضا برنیامد آن حذرم |