آخر در زهد و توبه دربستم | وز بند قبول آن و این رستم | |
بر پردهی چنگ پرده بدریدم | وز بادهی ناب توبه بشکستم | |
با آن بت کمزن مقامر دل | در کنج قمارخانه بنشستم | |
چون نوبت حسن پنج کرد آن بت | زنار چهارگانه بربستم | |
از رخصت عشق رخنهای جستم | وز عادت مادر و پدر جستم | |
چون پای بلا به جور بگشادم | بیباده مباد یک نفس دستم | |
در بتکده گاه موئمن گبرم | در مصطبه گاه عاقل مستم | |
دستم ز زبان خصم کوته شد | کامروز چنان که گویدم هستم |