هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار | سر پیوند چو من باز فرود آرد یار | |
کاشکی هیچکسی زو خبری میدهدی | تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار | |
تو ببینی که مرا عشوه دهان خنداخند | سالها زار بگریاند و بگذارد یار | |
یارت ار جو کند خود چکند چون به عتاب | خون بریزد که همی موی نیازارد یار | |
انوری جان جهان گیر و کم انگار دلی | پیش از آن کت به همین روز کم انگارد یار |