آن روزگار کو که مرا یار یار بود | من بر کنار از غم و او در کنار بود | |
روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز | زان گونه روزگار که آن روزگار بود | |
امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش | بدرود دی که کار من امیدوار بود | |
دایم شمار وصل همی برگرفت دل | این هجر بیشمار کجا در شمار بود | |
با روی چون نگار نگارم هزار شب | کارم ز خرمی و خوشی چون نگار بود | |
واکنون هزاربار شبی با دریغ و درد | گویم که یارب آن چه نشاط و چه کار بود |