من آن نیم که مرا بیتو جان تواند بود
|
|
دل زمانه و برگ جهان تواند بود
|
نهان شد از من بیچاره راز محنت تو
|
|
قضای بد ز همه کس نهان تواند برد
|
خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه
|
|
در این چنین سر و توشم توان تواند بود
|
اگر ز حال منت نیست هیچگونه خبر
|
|
که حال من ز غمت بر چهسان تواند بود
|
چرا اگر به همه عمر نالهای شنوی
|
|
به طعنه گویی کار فلان تواند بود
|
جفا مکن چه کنی بس که در ممالک حسن
|
|
برات عهد و وفا ناروان تواند بود
|
در این زمانه هر آوازه کز وفا فکنند
|
|
همه صدای خم آسمان تواند بود
|
اگر ز عهد و وفا هیچ ممکنست نشان
|
|
در این جهان چو نیابی در آن تواند بود
|