عالمی در ره تو حیرانند | پیش و پس هیچ ره نمیدانند | |
عقل و فهم ارچه هر دو تیزروند | چون به کارت رسند درمانند | |
جان و دل گرچه عزتی دارند | بر در تو غلام و دربانند | |
دوستان را اگرچه درد ز تست | مرهم درد خود ترا دانند | |
ورچه فریادخوان شوند از تو | هم به فریاد خود ترا خوانند |