حسن تو عشق من افزون میکند | عشق او حالم دگرگون میکند | |
غمزهای از چشم خونخوارش مرا | زهره کرد آب و جگر خون میکند | |
خندهی آن لعل عیسی دم مرا | هر دمی از گریه قارون میکند | |
بر تنم یک موی ازو آزاد نیست | من ندانم تا چه افسون میکند | |
حسن او در نرد خوبی داو خواست | خطش اکنون داو افزون میکند |