دل به عشقش رخ به خون تر میکند
|
|
جان ز جورش خاک بر سر میکند
|
میخورد خون دل و دل عشوهاش
|
|
میخورد چون نوش و باور میکند
|
گرچه پیش از وعده سوگندان خورد
|
|
آنهم از پیشم فرا تر میکند
|
گفتمش بس میکند چشمت جفا
|
|
گفت نیکو میکند گر میکند
|
عقل را چشم خوشش در نرد عشق
|
|
میدهد شش ضرب و ششدر میکند
|
زانکه تا دست سیاهش برنهند
|
|
زلفش اکنون دست هم در میکند
|
زر ندارم لاجرم بیموجبی
|
|
هر زمانم عیب دیگر میکند
|
گفت زر گفتم که جان، گفتا که خه
|
|
الحق این نقدم توانگر میکند
|
گفتم آخر جان به از زر گفت نه
|
|
لاجرم کار تو چون زر میکند
|
چون کنی خاکش همی بوس انوری
|
|
گرچه با خاکت برابر میکند
|