آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمیزند | دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمیزند | |
زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز | چون دست یافت زخم یکی کم نمیزند | |
گه گه به طعنه طال بقایی زدی مرا | واکنون چو راه دل بزد آنهم نمیزند | |
کی دست دل کنون در شادی زند ز عشق | الا به دست او در یک غم نمیزند | |
یارب چه فتح باب بلایی است آن کزو | یک ابر دیده نیست کزو نم نمیزند | |
چشمش کدام زاویه غارت نمیکند | زلفش کدام قاعده بر هم نمیزند | |
القصه در ولایت خوبی به کام دل | زد نوبتی که خسرو عالم نمیزند |