گل رخسار تو چون دسته بستند

گل رخسار تو چون دسته بستند بهار و باغ در ماتم نشستند
صبا را پای در زلف تو بشکست چو چین زلف تو بر هم شکستند
که خواهد رست از این آسیب فتنه که نوک خار و برگ گل نرستند
کرا در باغ رخسارت بود راه از آن دلها که در زلف تو بستند
که در هر گلستانش گاه و بی‌گاه ز غمزه‌ت یک جهان ترکان مستند
چو در پیش لبت از بیم چشمت همه خواهندگان لبها ببستند
منه بر کار این بیچارگان پای چه خواهی کرد مشتی زیردستند