مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند | ز من مگرد که احوال تو بگرداند | |
در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی | که آب دیدهی من آتش تو بنشاند | |
اگر ندانی حال دلم روا باشد | خدای عز و جل حال من همی داند | |
مرا به بندگی خود قبول کن زان پیش | که هرکه دیده مرا بندهی تو میخواند | |
مباش ایمن بر حسن و کامرانی خویش | که هرچه گردون بدهد زمانه بستاند |