نه در وصال تو بختم به کام دل برساند
|
|
نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند
|
چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند
|
|
اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند
|
زمن مپرس که بیمن زمانه چون گذرانی
|
|
از آن بپرس که بر من زمانه میگذراند
|
مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت
|
|
رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند
|
دلی ببرد که یک لحظه باز مینفرستد
|
|
غمی بداد که یک ذره باز مینستاند
|
مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن
|
|
جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند
|
ببرد حلقهی زلفت دلم نهان زد و چشمت
|
|
چنانکه بانگ برآمد که این که کرد و که داند
|
به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه
|
|
من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند
|