زلفت چو به دلبری درآمد
|
|
بس کس که ز جان و دل برآمد
|
هم رایت خوشدلی نگون شد
|
|
هم دولت بیغمی سر آمد
|
دل گم نشود در آنچنان زلف
|
|
کز فتنه جهان به هم برآمد
|
کاندیشه به حلقهایش درشد
|
|
کم گشت و چو حلقه بر در آمد
|
چشم سیه سپید کارت
|
|
در کار چنان سیهگر آمد
|
کز کبر به دست التفاتش
|
|
پهلوی زمانه لاغر آمد
|
چنان حذر من از غم تو
|
|
آوخ که غم تو بهتر آمد
|
در موکب ترکتاز غمزهت
|
|
بشکست در دل و درآمد
|
بیرنگ رخ تو چون برد حسن
|
|
ماه آمد و در برابر آمد
|
هر خط که خریطهدار او داشت
|
|
در حسن همه مزور آمد
|
حسن تو چو شعر انوری نیز
|
|
گویی به مزاج دیگر آمد
|