بیعشق توام به سر نخواهد شد
|
|
با خوی تو خوی در نخواهد شد
|
آوخ که بجز خبر نماند از من
|
|
وز حال منت خبر نخواهد شد
|
گفتم که به صبر به شود کارم
|
|
خود مینشود مگر نخواهد شد
|
گیرم که ز بد بتر شود گو شو
|
|
دانم ز بتر بتر نخواهد شد
|
ور عمر به کام من نشد کاری
|
|
دیرم نشدست اگر نخواهد شد
|
با عشق درآمدم به دلتنگی
|
|
کاخر دل او دگر نخواهد شد
|
هجرانت به طعنه گفت جان میکن
|
|
وز دور همی نگر نخواهد شد
|
جز وصل توام نمیشود در سر
|
|
زین کار چنین به سر نخواهد شد
|
خون شد دلم از غمت چه میگویم
|
|
خون شد دل و بس جگر نخواهد شد
|
تا کی سپری بر انوری آخر
|
|
در خاک لگد سپر نخواهد شد
|