بدیدم جهان را نوایی ندارد | جهان در جهان آشنایی ندارد | |
بدین ماه زرینش در خیمه منگر | که در اندرون بوریایی ندارد | |
به عمری از آن خلوتی دست ندهد | که بیرون از این خیمه جایی ندارد | |
به نادر اگر بازی راست بازد | نباشد که با آن دغایی ندارد | |
نیاید به سنگی در انگشت پایی | که تا او درو دست و پایی ندارد | |
به معشوق نتوان گرفتن کسی را | که تا اوست با کس وفایی ندارد | |
بکش انوری دست از خوان گیتی | چنین چرب و شیرین ابایی ندارد |