جان ز رازت خبر نمییابد | عقل خوی تو درنمییابد | |
چون تو بازارگان ترکستان | مینیارد مگر نمییابد | |
وصل چون دارم از تو چشم که چشم | بر خیالت ظفر نمییابد | |
گشت قانع به پاسخ تو دلم | وز لبت این قدر نمییابد | |
غم عشق تو با دلم خو کرد | گویی از من گذر نمییابد | |
آری این جور و ظلم با که کند | چون ز من سخرهتر نمییابد |