از تو بریدن صنما روی نیست | زانکه چو رویت به جهان روی نیست | |
تا تو ز کوی تو برون رفتهای | کوی تو گویی که همان کوی نیست | |
گرچه غمت کرد چو مویی مرا | فارغم از عشق تو یک موی نیست | |
روی ترا ماه نگویم از آنک | ماه چو آن عارض دلجوی نیست | |
زلف ترا مشک نخوانم از آنک | مشک بدان رنگ و بدان بوی نیست | |
چون لب تو بادهی خوش رنگ نه | چون رخ تو لالهی خود روی نیست | |
زلف تو چوگان و دلم گوی اوست | کیست که چوگان ترا گوی نیست | |
طعنهی بدگوی نباشد زیانش | هرکه ورا دلبر بدخوی نیست | |
انوری از خوی بد تست خوار | از سخن دشمن بدگوی نیست |