جمالت بر سر خوبی کلاهست | بنامیزد نه رویست آن که ماهست | |
تویی کز زلف و رخ در عالم حسن | ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست | |
بسا خرمن که آتش در زدی باش | هنوزت آب خوبی زیر کاهست | |
پی عهدت نیاید جز در آن راه | کز آنجا تا وفا صد ساله راهست | |
ز عشوت روز عمرم در شب افتاد | وزین غم بر دلم روز سیاهست | |
پس از چندی صبوری داد باشد | که گویم بوسهای گویی پگاهست | |
شبی قصد لبت کردم از آن شب | سپاه کین چشمت در سپاهست | |
به تیر غمزه مژگانت انوری را | بکشتند و برین شهری گواهست | |
لبت را گو که تدبیر دیت کن | سر زلفت مبر کو بیگناهست |