مرا دانی که بیتو حال چونست | به هر مژگان هزاران قطره خونست | |
تنم در بند هجر تو اسیرست | دلم در دست عشق تو زبونست | |
غم عشق تو در جان هیچ کم نیست | چه جای کم که هر ساعت فزونست | |
به وجهی خون همی بارم من از دل | که در عشق توام غم رهنمونست | |
اگر بخشود خواهی هرگز ای جان | بر این دل جای بخشایش کنونست |