عشق تو قضای آسمانست | وصل تو بقای جاودانست | |
آسیب غم تو در زمانه | دور از تو بلای ناگهانست | |
دستم نرسد همی به شادی | تا پای غم تو در میانست | |
در زاویهای چین زلفت | صد خردهی عشق در میانست | |
این قاعده گر چنین بماند | بنیاد خرابی جهانست | |
با حسن تو در نوالهی چرخ | رخسارهی ماه استخوانست | |
وز عافیتی چنین مروح | در عشق تو عمر بس گرانست | |
با آنکه نشان نمیتوان داد | کز وصل تو در جهان نشانست | |
دل در غم انتظار خون شد | بیچاره هنوز در گمانست | |
گفتم که به تحفه پیش وعدهاش | جان مینهم ار سخن در آنست | |
دل گفت که بر در قبولش | هرچه آن نرود به دست جانست | |
بازار سپید کاری تو | اکنون به روایی آنچنانست | |
کانجا سر سبز بیزر سرخ | چون سیم سیاه ناروانست | |
زر بایدت انوری وگر نیست | غم خور که همیشه رایگانست | |
بیمایه همی طلب کنی سود | زان گاهی سود و گه زیانست |