هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست | هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست | |
ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک | در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست | |
هرچه دل با خویشتن صورت کند زان زلف و چشم | عقل دوراندیش گوید آن مثالی دیگرست | |
هرکسی زان چشم و زلف اندر گمانی دیگرند | وان گمانها نیز از هریک محالی دیگرست | |
گرچه در عین کمالست از نکویی گوییا | از ورای آن کمال او کمالی دیگرست | |
من به حالی دیگرم از عشق او هر لحظهای | زانکه او در حسن هر ساعت به حالی دیگرست |