حسن را از وفا چه آزارست | که همه ساله با جفا یارست | |
خود وفا را وجود نیست پدید | وین که در عادتست گفتارست | |
از برون جهان وفا هم نیست | کاثرش ز اندرون پدیدارست | |
چه وفا این چه ژاژ میگویم | که ازو حسن را چه آزارست | |
تا مصاف وفا شکسته شدست | علم عافیت نگونسارست | |
عشق را عافیت به کار نشد | لاجرم کار عاشقان زارست | |
دست در کار عافیت نشود | هر کجا عشق بر سر کارست | |
عشق در خواب و عاشقان در خون | دایه بیشیر و طفل بیمارست | |
آرزو میپزیم چتوان کرد | سود ناکرده سخت بسیارست | |
اینکه امروز بر سر گنجی | پای فردات بر دم مارست | |
انوری از سر جهان برخیز | که نه معشوقهی وفادارست |