فرستاد سوی دژ گنبدان | گرفته پس و پیش اسپهبدان | |
پر از درد بردند بر کوهسار | ستون آوریدند ز آهن چهار | |
بکرده ستونها بزرگ آهنین | سر اندر هوا و بن اندر زمین | |
مر او را بر آنجا ببستند سخت | ز تختش بیفگند و برگشت بخت | |
نگهبان او کرد پساند مرد | گو پهلوان زاده با داغ و درد | |
بدان تنگی اندر همی زیستی | زمان تا زمان زار بگریستی |