آغاز کتاب و منتخب یکی از داستان‌های هشت بهشت

با مدادان که این غزاله‌ی نور مشک شب را نهفت در کافور
شاه بهرام هم به عادت خویش توسنان شکار جست به پیش
اشقر خاص زیر ران آورد لرزه در باد مهرگان آورد
نازنین را به همرکیبی خویش کرد همراه ناشکیبی خویش
شاه بهرام و ترک بهرامی کرده صیدش بصد دلارامی
هر دو پویه زنان به راه شدند صید جویان به صیدگاه شدند
زین میان ناگه از کرانه‌ی دشت آهوئی چند پیش شاه گذشت
گفت با شه غزال شیر انداز کاهو آمد به سوی شیر فراز
هر یکی را ز تو چنان جویم کانچنان افگنی که من گویم
ناوکی زن بر آهوی ساده که شود ماده نر نرش ماده
شاه دریافت خورده دانی او تاخت مرکب به هم عنانی او
به خدنگی دو شاخ از آهوی نر برد زانگونه کو نداشت خبر
ضربه فرق او از انسان راند که ازو تا به ماده فرق نماند
کار نر چو به مادگی پرداخت سوی ماده که نر کند در تاخت
دو یک انداز را بهم پیوست بس بر آهو روانه کرد ز شست
هر دو در سر چنان نشاندش غرق که دو شاخ پدید کرد ز فرق
زان دو شرط هنر که در خورد کرد کرد نر ماده ماده را نر کرد
کرد چون خواهش صنم همه راست از وی انصاف آن هنر درخواست
پاسخش داد ماه نوش لبان کی کمال تو عقده بند زبان
این هنر قدت خداوندی جادویی بود نی هنرمندی