آغاز کتاب و منتخب یکی از داستان‌های هشت بهشت

هر کرا دید در خود پیشی داد با شغل دولتش خویشی
کاردارش نشد به روی زمین جز خردمند و راستکار و امین
عهده‌ی ملک چو بر ایشان بست خود بفارغدلی به باده نشست
عیش می کرد و کام دل می راند باده می خورد و گنج می افشاند
جستی از مطربان چابک دست آنچه بی می توان شد از وی مست
حاضر خدمتش غلامی چند گشته همتاش در کمان و کمند
خاص‌تر ز آن همه کنیزی بود افتی در ته سپهر کبود
بس که کردی بهر دلی آرام به دلارا میش برآمده نام
قامتی در خوشی چو عمر دراز هوس انگیزتر ز عشق مجاز
بر چو نارنج نو به شاخ درخت سخت رسته ز صحبت دل سخت
چو به دنبال چشم کرده نگاه برده صد ره رونده را از راه
نیم دزدیده خنده زیر لبش کرده تعلیم دزدی عجبش
سختی تلخ در لبی چو نبات مرگ را داده چاشنی ز حیات
گیسوی پیچ پیچش از سرناز داده بر دست فتنه رشته دراز
تنی از نازکی درونه فریب پای تا سر همه لطافت و زیب
در تماشاش روز و شب بهرام همچو جمشید در نظاره‌ی جام
ره سوی صیدگاه بی گاهش آهوی شیر گیر همراهش
داشت میلی تمام در نخچیر گور صد شیر کنده بود به تیر
رغبتش جز به صید گور نبود با دگر وحشیانش زور نبود
گور چندان فکندی از سر شور که شدی پشته‌ها چون گنبد گور